|
نویسنده: آذران پنج شنبه 87 فروردین 29 ساعت 4:40 عصر
|
1.روزی یک نفر یهودی به حضرت علی گفت : هنوز پیامبر شما را دفن نکرده بودند که اختلاف در میان شما پیدا شد. حضرت فرمود: اختلافی که در میان ما پیدا شد از فراق او بود نه در دین او حال انکه پاهای شما هنوز از گل و لای نیل خشک نشده بود که به پیغمبر خود گفتید: (( اجعل لنا الها کما لهم الهه برای ما خدایی پیدا کن همچنان که برای بت پرستان خدایی است. یهودی از جواب حضرت منفعل گشت.
2.شخصی به نزد یکی از دوستانش رفت, چون بر او وارد شد, او را دید که مشغول خوردن انجیر است. دوست مورد نظر گمان کرد که او انجیر خوردنش را ندیده است. از این رو انجیرها را در میان دامن خود ریخت و زیر کرسی نشست . تا اینکه آن شخص وارد شد و بعد از صحبتهای مختلف به دوستش گفت: تو از قرآن چیزی حفظ کرده ای؟ دوست تازه وارد گفت: آری یک سوره از حفظ دارم. گفت : بخوان گفت: و الزیتون و طور سینین و هذا البلد الامین صاحب انجیر گفت اول سوره را فراموش کردی, اول آیه والتین است. گفت آری , ولی من دیدم تین (انجیر) در دامن تو در زیر کرسی به خواب رفته نخواستم نام او را ببرم که از خواب بیدار شود و ناچار برخاسته و سلام کند.
3.شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به مسخره بگیرد. به بهلول گفت: هیچ شباهتی بین من و تو هست؟
بهلول گفت: البته که هست.
مرد ثروتمند گفت: چه چیز ما به همدیگر شبیه است، بگو! بهلول جواب داد: دو چیز ما شبیه یکدیگر است، یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است.!
|
دل نوشته ها ()
|
|
|
|
فهرست |
|
|
|
|
333621
:مجموع بازدیدها |
442
:بازدید امروز |
25
:بازدید دیروز |
|
پیوندهای روزانه |
| |